شعر محرم و صفر

ستاره و نور

کاروانی پر از ستاره و نور

کاروانی پر از عزیز خدا

کاروانی رسیده از مکه

کاروانی رسیده از بالا

حاضرم

حاضرم پایِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم

جایِ پیراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم 

سر ِ بابایِ من و خِشت محال است عمه

عمه بگذار که اول پر ِ خود را بدهم…

 

صحبت مهمانی

کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

 

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید

آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست

 

قنوت گریه

چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی

در آسمان که نشستی, مرا دعا کردی

 

به کربلا نرسیدم ؛ قضا شده بودم

در این “نمازِ محرم” مرا ادا کردی

 

بریده بریده

مرهم کنون به زخم رسیده … چه فایده !

بابا سرت رسیده … بریده ؟ چه فایده !

امشب که آمدی به خرابه ببینمت

سویی نمانده است به دیده چه فایده

لالا گلم …

طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب

لالا گلم , عزیز دلم , اصغرم بخواب

شرمنده ام که شیر ندارم …به سینه ام

ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب

عضوی جدید

بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد

به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد

تا گفت علی منم نوه ی مرتضی علی

دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد

حیف شد …

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!

تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

به روی نیزه

وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی

در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی

 

آنقدر روی نیزه به معراج رفته ای

پا از حریم عرش فراتر گذاشتی

 

ماه محرم رسید

شکر خدا ماه محرم رسید

بهر دلم مونس و همدم رسید

 

شکر خدا اهل بُکا می شوم

سینه زن ماه عزا می شوم

 

دخیل چادر زهرا

آقا نمیشود که تو دریا کنی مرا؟

امشب دخیل چادر زهرا کنی مرا؟

آماده ام که جان خودم را فدا کنم

امشب بیا که بی و سر و بی پا کنی مرا

زره اندازه نشد

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

قاسم انگار در آن حظه”اناالهو”شده بود

سر این “او”شدنش بود “من”ش را دادند

دکمه بازگشت به بالا