شعر محرم و صفر

مقتل

بدیدم جان زهرا را که از جور ستم بی جان

فتاده بر زمین اما همانند قمر تابان

 

میان گودی مقتل صدای حمد او آید

چه زیبا حالتی داردبه زیر خنجر بران

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با زور گسستند زهم مشتت را

گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!

دیدی که بریده اند انگشتت را

سید علی رکن الدین

 

از روزهای قافله دلگیر می شوی

از روزهای قافله دلگیر می شوی

هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟

در شام شوم زخم زبانها چه می کشی ؟

کز روشنای عمر خودت سیر می شوی

زهرای بی قباله

کوچکترین نبود ولی چند ساله بود

خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود

 

هر کس که دید چهره او را قبول کرد

زهراترین کبود رخ بی قباله بود

خرابه است …

خرابه است مکانش ولی صفا دارد

سه ساله است ولی عمر عشق را دارد

 

به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است

به من بگو که در این چشم, خواب جا دارد؟

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم

به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند

و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم

به امیدی که بیایی سحری در بر من

به امیدی که بیایی سحری در بر من

خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من

مدتی میشود از حال لبت بی خبرم

چند وقت است صدایم نزدی دختر من

چوبه محمل

پیشانیِ تو غرق به خون است حسین

درد و غم من ز حد فزون است حسین

سر می شکنم به چوب محمل, گِریَم

این کار من از عشقِ فزون است حسین

روح الله گائینی

 

تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت

در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت

 

جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

آن تن که در میان بیابان کفن نداشت

بهشت خراب

نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست

شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست

 

به اشک آینه ی او در این شب آبی

قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست

بوی عود

این خرابه بوی عود می دهد

بوی گرمی وجود می دهد

 

دامنی دوباره خیس می شود

دامنی که بوی دود می دهد

تنهاترین سردار دیگر لشگرت نیست

تنهاترین سردار دیگر لشگرت نیست

تکیه بده بر نیزه ات , پیغمبرت نیست

 

یک گله گرگ تشنه آماده ست , اما

دیگر اباالفضلت , علی اکبرت نیست

دکمه بازگشت به بالا