شعر محرم و صفر

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

آن قاتلی که در بر ما مست میکند

انگشتر عقیق تو در دست میکند

ای باغبان که باغ و بهارت خزان شده

صبر تو با هزار بلا امتحان شده

شکر خدا که نوبت ماتم به ما رسید

شکر خدا که نوبت ماتم به ما رسید

اذن عزای ماه محرم به ما رسید

شکر خدا که چله نشینی گرفته است

کوبیدن سیاهی و پرچم به ما رسید

گهواره

کاش این قبر تو گم باشد و پیدانشود

اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود

از تو گهواره ای مانده ببرندش غارت

ولی ای کاش سر راس تو دعوا نشود

علقمه

باز هم بارش باران غزل های دلم

باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم

دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید

آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم

کوفه میا …

دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست

 حرف وفاداری  است  امّا باوفا  نیست

 در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و  بوی غربت

 جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست

حسین (جان)

انگار قسمت است به اینجا بیا,حسین
از حج وداع کن بیا کربلا,حسین!
در انتظار آمدن تو نشسته اند
اما دلی نبند به خلق خدا, حسین

جدید نیست

آتش زدن به دامن آهو جدید نیست

کنج غروب و کوچ پرستو جدید نیست

این دشت اگرچه کوچه ندارد برای ما

سیلی اگر کبود کند رو جدید نیست

فصل آب آوری

پهن شد سفره دل ,بوی خدا آمده است

به تن شاه و گدا رخت عزا آمده است

در و دیوار حسینه چرا گریان است ؟

نکند فاطمه در روضه ما آمده است ؟

دوباره ماه محرم

دوباره تازه شد آیین غم , بیا و ببین

جهان به سوگ حسین و زمانه چله نشین

نفس نفس غم و ناله, قدم قدم غربت

دوباره ماه محرم, به غم نشسته ترین

شیر خواره

در آن زمان که کودک من شیرخواره بود

با هر بهانه ای دل من از شما سرود

هی قصه گفتمش که – لالا علی علی  –

در وقت خواب قصه بجز کربلا نبود

عطر مدینه

کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا

که قدو قامت او دستخوش تغییرشده

سنگ باران شد و زیر سم مرکب ها رفت

پیش گویی عمو بود که تعبیر شده

قاسم …

قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده

نوجوانی که به عشق تو حسین پیرشده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود

حرفش این بود عمو رفتن من دیرشده

دکمه بازگشت به بالا