شعر محرم و صفر

داغی است بر دلم که تسلا نمی شود

داغی است بر دلم که تسلا نمی شود

دیگر لب اذان گوی من وا نمی شود

بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز

زخمی است تا ابد مداوا نمی شود

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیر نگذاشت که یک جمله به آخربرسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست , فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند

دیدند بی زره چو تن نازک تو را

با شدت تمام تری پا گرفته اند

سفارشات پدر

بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی

که ساده بگذرد این لحظه های طولانی

رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است

تو حال و روز علی را که خوب میدانی

13 بند برای سیزده ساله ..

از شوری چشم حسودان ترس دارم

بی نظم میبندم سرت عمامه ات را

آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِپرواز

محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

سپاه فتنه برای تو نقشه هـــــا دارد

سپاه فتنه برای تو نقشه هـادارد  

چقدر کرب و بلا قصه بـلا دارد

نزن تو خیمه در اینجا که لشگر کوفه   

نگاه شومُ و عجیبی به خیمه ها دارد

حسین(ع)

باور نمی کنم سفر بی تو را حسین

بی تو کشیده حرمت تا کجا؟ حسین

فرماندهی ارتش غم دیدگان منم

فرمانروای ارتش بر نیزه ها حسین

یا شایدم بابای از ما بهترانی

 نامی شدی ,  روی  لب  اینیّ  و آنی

 یا   شایدم    بابای   از   ما   بهترانی

 بدجور  سیلی خورده ام این چند روزه

 خوردم  , ولی  حتی دریغ از تکّه نانی

نقاشی دخترک

 شب   میان دفترم   بابای   بی سر   می کشم

 جای  این سر  را  میان دست دختر می کشم

 قاری  قرآن   خود  را  در  شب  تاریک  شام

 با  نوای  سورهی  والفجر  و   کوثر  می کشم

درست مثل نفس های آخرت شده ام

درست مثل نفس های آخرت شده ام

به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام

زمین چقدر برای من و تو دلگیر است

به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام

شام غریبان

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد

گریه های طفل خردسال

بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز

او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز

زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود

بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز

دکمه بازگشت به بالا