شعر شهادت امام كاظم (ع)

گوشه ی دخمه خلوتی دارد

گوشه ی دخمه خلوتی دارد

کوه طورش همین سیه چال است

نمک ِ آخرِ مناجاتش

روضه های شهید گودال است

خورشید آسمان

خورشید آسمان سیهچال ها منم

یوسف ترین مسافرگودال ها منم

شیرازه محولالاحوال ها منم

موسی ترینکلیم,در این سال ها منم 

پـر می زند

پـر می زند دوبـاره قلم درهوای تـو 

چون آسمان گرفته دلش در عزای تو

دیگـر صدای ناله ی شبهـات رفتـه و  

حتـیسحـر بهانـه بگیـرد بـرای تو

اشک زنجیر به حال بدنم میریزد

اشک زنجیر به حال بدنم میریزد

گریه بر بی کسی زخم تنم میریزد

آسمان راه گلوی قفسم را بسته

عرق بال من از پیرهنم میریزد 

اران حریف چشم تو دریا نمیشود

اران حریف چشم تو دریا نمیشود

دیگر کسی شبیه تو آقا نمیشود

صدها کلیم میچکد از نوک ناخنت

موسی بدون اسم تو  موسی نمیشود

احوال من از

احوال من از این تن تب دار روشن است

زندان من به چشم گهربار روشن است

از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تا صبح حالم از دم افطار روشن است

تدبیر کــردند

 تدبیر کــردند……… قتل ترا بر گـــردن تقـــــــــدیر کردند 

 آنهاکه بازهر……… کام ترا از زندگـــــانی ســـــیر کردند

 با تازیــــــانه…….. درپیش چشمت کوچه راتصویرکردند

  با ناســزاها………  بدتر ز کار تیــــغه ی شمشـــیر کردند 

تن سنگین

ازتازیانه مانده بر رویت نشانی

روحتجراحت دیده از زخم زبانی

زنجیرهایپیر این گردن گواه است

شایدفقط امروز را زنده بمانی

اسرار روشن است

احوالمن از این تن تب دار روشن است

زندانمن به چشم گهربار روشن است

ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تاصبح حالم از دم افطار روشن است

زندانی بدون ملاقات

موسای طور غربتم  و خسته و بی عصا

مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا

افتاده ام به گوشه زندان  بی کسی

در حسرتم به دیدن یک بار آشنا

وای مادرم

رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است

یاری شیعه ی من درد مرا تسکین است

من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود

هر که آزاد نشد زندگی اش ننگین است

مدیون حصیر…

آهسته گذارید روی تخته تنش را

تا میخ اذیت نکند پیرهنش را

اصلا بگذارید روی خاک بماند

زشت است بیارند غلامان بدنش را

دکمه بازگشت به بالا