شعر شهادت امام كاظم (ع)

مو سپیدتر

هرقدر پیر می شوی و مو سپیدتر

وامی شود به روی تو زخمی جدیدتر

درسجده دید هر که تو را, جز عبا ندید

هرروز می شوی ز چه رو ناپدیدتر؟

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او  

زندان نبود,چاه پر ازکینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس 

زبان عاطفه

وقتی زبان عاطفه های لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود

نجاتی دارم

در دل خاکم و امّید نجاتی دارم

در دل امید و به لبها صلواتی دارم

مرگ,همسایه ی دیوار به دیوار من است

منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم

شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

میخواستند داغ تو را شعله ور کنند

وقتی که سوختی همه را با خبرکنند

می خواستند دفن شوی زیر خاکها

تا زنده زنده از سر خاکت گذرکنند

بغض زندان

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت

از بال من شکسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود

با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت

سالها کنج قفس

سالها کنج قفس تنها و بی غمخوار بودم

لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم

هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز

زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم

دکمه بازگشت به بالا