وقتی سرترا روی بالش می گذاری
آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری
تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری
وقتی سرترا روی بالش می گذاری
آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری
تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
قصهی عشق آخری دارد
عاشقی روی دیگری دارد
گاه آن روی عشق پنهان است
گاه راه از میان توفان است
علی پناه همه خلق و تو پناهعلی
میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی
علی کنار تو قد راست می کند یعنی
وجود حضرت تان بوده تکیه گاه علی
درد دارم دوباره امشب هم
از نگاهم ستاره میریزد
لاله لاله میان هر نفست
سوز آهم شراره میریزد
چه کنم بی تو اگر زنده بمانم , چه کنم
کاش می شد که در این شهر نمانم , چه کنم
تا سحر خواب نداری و دعا گوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم , چه کنم
علی است شـاهد درد و بـلای زهرایش
و اوست کـوهِ غمِ جـان فضای زهرایش
سکوت شیرخدا..فاطمه..کتک.. هرگز
به جز بخـاطـر أمـر خـدای زهرایش
دیشب علی در چاه غربت زار میزد
از داغ زهرا بردر و دیوار میزد
دور از نگاه زخمیام المصائب
پهلوی خودرا برنوک مسمار میزد
داشته باشد دگر این خانه چه سان در؟
هرچه کشیده ست, کشیده ست از آن در
مهرسکوتی به لبش بود هماره
کاش چنین باز نمیکرد دهان, در
گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد
گفتم که سیلی ورگ قلبم دریده شد
دیدم که دست,خسته به دیوار می نهی
گفتم به خود,نسیم جدایی وزیده شد
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
شهر مدینه غصه و غمدارد امشب
حال و هوایی پر ز ماتم دارد امشب
یک یاس پرپر دارد امّا خانه وحی
چشم علی اشک دمادم دارد امشب