شعر شهادت حضرت زهرا (س)

شعر روضه حضرت زهرا(س)

خزان رسیدو به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یار انداخت
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبارا روی نگار انداخت
خودم ز سینه او میخ را در آوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
عقب کشید و به دیوار خوردو در پیچید
شیار در به روی پهلویش شیار انداخت
زن جوان مرا میزدند نامردان
مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت
ویک قلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت زکار انداخت
مغیره هم که کم آوردو پشت پا میزد
زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت
نفس نفس زدنش هم پراز جلالت بود
سقیفه را نفس او از اعتبار انداخت
همینکه دست به معجر گرفت طوفان شد
صدا که زد همه را یاد ذوالفقار انداخت
از آن به بعد که برگشت فاطمه؛زینب
دوگوشواره خود را دگر کنار انداخت
تو را غلاف که انداخت و حسینت هم
ز روی اسب نیفتاد؛نیزه دار انداخت
محمد جواد پرچمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا