نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!
تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!
چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!
چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد
چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!
تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!
چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!
چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین برگریه هایش گریه می کرد
خاموش ماند ور و گرفت و لب فرو بست
با ناله های بی صدایش گریه می کرد
دیروز در وقت نماز صبح دیدم
سرگرم صحبت با خدایش گریه می کرد
دیدم که جارو زد به خانه با مشقّت
دیدم که مادرلا به لایش گریه می کرد
می گفت ازپهلو و زخمِ بسـتر و درد
«عجّل وفاتی»شد دعایش… گریه می کرد
چون شمعِ نیمه سوخته سو سو زنان شد
دیدم که حیدرپیش پایش گریه می کرد
«ای کاش ها»در سینه اش آتش گرفتند
«ای کاش» هم بر های هایش گریه می کرد
می دوخت برروی حسینش چشم ها را
با یاد دشـت کربلایش گریه می کرد
می ماند مات سرخی لب های طفلش
همراه با تشت طلایش گریه می کرد
می دید زیرسمّ اسبان مصحفی را
با آیه های جا به جایش گریه می کرد
و الشّمر جالس…! آه! زهرا ناگهان دید
شمشیر دشمن در قفایش گریه می کرد
یک نیزه سمت آسمان خورشید می برد
انگار نیزه بین نایش گریه می کرد
وقتی که میدید آسمان خشکی گرفته
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مجید لشکری
کار مشـکلســــاز شد
خـــانهداری با تن تبدار مشـکلســـازشد
ســــعی دارد پـا شـود
ســعی او هربار شد تکرار مشـکلســـازشد
در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو
در مرام شیعیان……………………..تاولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو
دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو
درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو
در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو
در مرام شیعیان……………………..تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو
دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو
درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو
شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است
از روز ازل خلق شدم چون حسنینی
قلب حسنی دارم و احساس حسینی
از کرب و بلا تا به بقیع هروله دارم
زهرا به دلم ساخته بین الحرمینی
شاعر : ؟؟؟