خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است
گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است
حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه
پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است
خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است
گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است
حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه
پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است
غریبی مرا آنان چو دیدند
به درب خانه ام اتش کشیدند
لگد بر در زدو دیدم به چشمم
چگونه یاس را از شاخه چیدند
مادر از زندگی خویش تو بیزار مشو
ای قرار دل من خسته ز دلدار مشو
خیز و تا جمع کنم بستر خونین تو را
مرو از هوش دگر خسته و بیمارمشو
به حقِّ فاطمه من را ببخش یا الله
مرا به حضرت زهرا ببخش یا الله
به آن نماز شکسته به پهلویی کهشکست
به قامتی که شده تا ببخش یا الله
تا که با دیوار, چوبِ در تبانی میکند
قامت رعنای یارم را کمانی می کند
هر چه می پرسم از این مردم نمی داند کسی
آنچه میخی آهنی با استخوانی می کند
دست بادِ سرد, سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می کند
تازگی در خانه رو می گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می کند
پس چرا دستی به پهلو می زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می کند؟
از تماشای پرستویم پریشان می شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می کند
باز کن یک بار دیگر چشم هایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می کند
قاسم صرافان
پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد
شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است
واشتیاق شگفتی به کهکشان داده است
درازدحام ملائک, مسیح انفاست
نشاط تازه به روح فرشتگان داده است
نشست مرد و به دامن گرفت دختر را
چشید طعم نفس های گرم مادر را
چگونه لب به وصیت گشاید او این دم
چگونه بار ببندد وداع آخر را
رفتی علی بدون تو بی بال وپر شود؟
بعداز توکیست تاکه برایم سپر شود؟
الانمغیره آمد ازاینجا عبور کرد
می خواستتادوباره حسن خونجگر شود
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
از من مگیر شوق همیشه بودنت را
شوق عزیزم, دلبر من, گفتنت را
از پیش چشم زینب و بابا بپوشان
پیراهن گلدار هر روز تنت را