شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ممنوع

حرفی به جز از ثنای زهرا ممنوع

در سینه به جز ولای زهرا ممنوع

از روز ازل خدا به آتش فرمود:

سوزاندنِ آشنای زهرا ممنوع

سید مجتبی شجاع

 

مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها

مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها

ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها

یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست

یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها

سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم

سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم

از ازل معتکف هیئت زهرا هستم

چشم بارانی من هدیه شده از مادر

مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم

 

می کشد باز این فرشته چادر باران به سر

می کشد باز این فرشته چادر باران به سر

تا بگیرد بار دیگر نیمه شب قران به سر

جبرییل از بال خود می گسترد سجاده ای

زیر پای این دعای بیقرار و جان به سر

بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست

بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست

هرگز نفسی,بی تو مسیحا شدنی نیست

بوسه به گل دست تو معراج رسول است

فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست

 

در سرش خیره سری فکر خیانت دارد

در سرش خیره سری فکر خیانت دارد

دست سنگین کسی میل جنایت دارد

یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد

پشت در حضرت زهراست خجالت دارد

استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟

استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟

این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟

دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود

با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟

به التماس نگاه یتیمهای خودت

به التماس نگاه یتیمهای خودت

به دستهای کریمانه ی دعای خودت

بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت

برای پهلو و بازو و دست و پای خودت

دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد

دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد

باز هم دیدند خیری که به شر برخورد کرد

طبق عادت جبرئیل از آسمان آمد ولی

ناگهان با اتفاقی شعله ور برخورد کرد

بانوی خانه پر پر زدنش می افتد

بانوی خانه پر پر زدنش می افتد

اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد

از همان کوچه برای پسری عادت شد

قبل افتادن مادر حسنش می افتد

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد

وقتی چهل نفر به درخانه می زدند

دردشدیدپهلوی مادر شروع شد

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد

ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد

وقتی چهل نفر به درخانه می زدند

دردشدید پهلوی مادر شروع شد

دکمه بازگشت به بالا