گمان کنم دگر این دردها دوا نشوند
و کودکان تو باشادی آشنا نشوند
اگر قرار به رفتن شده دعایی کن
که نیمه های شب از بین خواب پا نشوند
گمان کنم دگر این دردها دوا نشوند
و کودکان تو باشادی آشنا نشوند
اگر قرار به رفتن شده دعایی کن
که نیمه های شب از بین خواب پا نشوند
دلم ز روز ازل مبتلای زهرا بود
غلام خانه به دوشی برای زهرا بود
نه من , که عالم امکان سراسرش هر دم
ز روز اوّل خلقت گدای زهرا بود
آهزینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …
برتن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!
آنقدَر از خارها بر برگ گل رد مانده که
بوسهی باران ندارد روی بهـبودی اثـر
تا سرفه میکنم بدنم درد میکند
زینب مرا نبوس, تنم درد میکند
از من نخواه با تو کنم درد دل علی
تا حرف میزنم دهنم درد میکند
من بیشتر برای شما گریه می کنم
دیگر نپرس اینکه چرا گریه می کنم
آقا , تمام فاطمه نذرِ نگاه توست
آری امیر , داغ تُرا گریه می کنم
بر درب حرم داشت لگد میزد , حیف
در بر سپرم داشت لگد میزد , حیف
از بین لگدها لگدی کشت مرا
محسن پسرم داشت لگد میزد , حیف
مهدی زراعتی
درب وا شد و به گوش همه
تق ترقهای استخوان آمد
مادرم فرصت دفاع نداشت
پشت هم ضربه ناگهان آمد
چقدر خون چکداز ریش ریش پیرُهنت
شکست گوشه ابرو…شکسته شد دهنت
در آن کشاکش گودال مگر نمیدانست
که ” لا یمسحو الا مطهرون” به تنت…!!!؟
نیما نجاری
آتش به تمام قد بر افروخته دید
مسمار نمایان به در سوخته دید
یک لحظه تنفس حسین بند آمد
دیوار و تن و در چو بهم دوخته دید
نیما نجاری