نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …
نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
کوچه ای تنگ و سر جنگ
و مردی که دلش سنگ تر از سنگ
پر از خدعه و نیرنگ
مقابل به خدا یک زن مظلوم
پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !
همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
به پشت درب حرم آتشی بـه پـا کردنـد
مگر کـه فاطمـه اش پشت در نبـود , خـدا
لگـد بـه در زد و در رفـت رو به افتـادن
صدای یـا ابتـا می رسـد به گـوش آنجـا
دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم
برای خانه من در بساز ای نجّار
دری که کنده نگردد به ضربه لگدی
دری مقاوم محکم ز بهترین الوار
ذکر هزار ساله …
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر
گل که پرپر شد شمیمش را همه حس میکنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است
شب با سکوت بغض علی خو گرفته است
آتش گرفت جان علی با شراره آه
وفتی که از ولی خدا رو گرفته است
عجب آرامشی دارد تلاطم در دو چشمانت
سرش راماه بگذارد به صد خواهش به دامانت
زعرش کبریا با شوق می آید خدا وقتی
زمحرابت سحر پیچد به گوشش صوت قرآنت
وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد
هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد
ریسمان هست دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست
احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد