شعر شهادت حضرت زهرا (س)

جرعه جرعه غم

جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد

گریه ها می کردد تا امت شود بیدار… حیف
از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد

بانویِ غم

پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم

یاس پرپر

این یاس پرپر روضه هایش فرق دارد
شعر و غزل گفتن برایش فرق دارد

روی کبود و قامتی خم، دست لرزان
با دیگران لحن صدایش فرق دارد

میانِ بسترِ

پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد
بلند شد برود راه ، ناگهان اُفتاد

پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد
پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد

روزِ غمگینت

ای برادر چه می‌کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته‌ای چندی
لبِ خود می‌گَزی نمی‌جوشی

فس بالا بیاید

دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاری‌اش اسما بیاید

شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید

حریم قدس

عرش فرشی زیر پای فاطمه است
در حریم قدس جای فاطمه است
خلقت عالم برای فاطمه است
عقل مست جلوه ی زهرایی اش
پرتو انسیه الحورایی اش

پهلوی مادر

می‌خواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد

می‌خواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد

پلک های زخمی ات

دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند
این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند

مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن

پرستویم

سلام بر بدن زخمی ات پرستویم
توان نمانده دگر در میان زانویم
خودم تمام تنت را به اشک می شویم
ازین به بعد غمم را به چاه می گویم

دلِ شکسته‌

دلِ شکسته‌ی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریه‌ی ما از شکسته بالیِ توست

چه می‌شود که از این چهره دست برداری
از این کبود – که در پرده است – برداری

یا زهرا(س)

شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در

دکمه بازگشت به بالا