هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد
آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد
هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد
آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد
حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن
یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریههایت تر نکن
باغ هستی بی صفا می شد اگر زهرا نبود
عطر گل از گل جدا می شد اگر زهرا نبود
تیره گی در اولین برخورد با خورشید عشق
چیره بر آئینه ها می شد اگر زهرا نبود
این ماه سوم است گرفتار بسترى
شکر خدا که ظاهراً امروز بهترى
چیزى نگفته ام به کسى مهربان من
دل تنگ نگاه توام مهر مادرى
دنیای بی زهرا شبیه یک سراب است
هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است
اصلاً بدون فاطمه بودن، عذاب است
هرکس که بی زهرا شود، در اضطراب است
وقتى عذاب مىکشى و کار مىکنى
این سقف را بر سرم آوار مىکنى..
زحمت نکش عزیزِ دلم ! خسته مىشوى
وقتى که کار با تنِ تبدار مىکنى
بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد
دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد
می خواست از دوش عزیزش بار بردارد
چندین قدم در یاری دلدار بردارد
با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد
اینهمه سرفه نکن..عمرم به آخر مى رسد
اینهمه ناله نزن..صبر دلم سر مى رسد
هر زمان پهلو به پهلو مى شوى تو فاطمه
فضه با حال خرابى دست بر سر مى رسد
با این سکوت حال على را نگاه کن
جانم بگیر و حال مرا رو به راه کن
زهرا بلند شو که حسن نیمه جان شده
رحمى به حال بدِ این قرص ماه کن
گفتم نرو عزیز دلم ماه خانه ام
حوریه ی ترک ترک آشیانه ام…
این شهر چشم دیدن این باغ را نداشت
زود از میان ساقه شکستی جوانه ام
مادرم خورد برزمین یک روز
پیشِ چشمانِ خسته ی مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگُم