شعر شهادت حضرت زهرا (س)

جرعه جرعه غم

جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد

گریه ها می کردد تا امت شود بیدار… حیف
از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد

پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود
ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد

تا پدر بود آمدن در خانه اش آداب داشت
به گواه شعله ها این کار بی آداب شد

بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید آتش کشیدن باب شد

حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد

ما نمی دانیم، نَعلُ السیف* می داند چرا
«مرتضایم را نبر» « فضه مرا دریاب» شد

کربلا مسمار در با انشعاب بیشتر
با شتاب اینبار سمت تشنه ای پرتاب شد

بعد مادر علت مرگ تمام عاشقان
آتش و مسمار و سیلی و صدای آب شد…

* نَعلُ السَیف : آهنی است که در انتهای غلاف شمشیر وجود دارد برای اینکه وقتی شمشیر از غلاف بیرون کشیده می شود ، غلاف تعادل خود را دور کمر شخص حفظ کند…

مرضیه نعیم امینی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا