شعر شهادت حضرت زهرا (س)

خنده هایت فاطمه

حال تو مثل کبوترهای بی بال و پر است
خنده هایت فاطمه! آرام جان حیدر است

بون نان در خانه پیچیده ست، پس شکر خدا
حال تو از روزهای قبل قدری بهتر است

ردِّ شعله‌

اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده

رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده

آتش گرفت

سروی افتاد از نفس ، برگ و بری آتش گرفت
پیش چشم خانواده ، مادری آتش گرفت

در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر
در مدینه دخترِ پیغمبری آتش گرفت

زخمهای قلبِ علی

به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد

تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد

کنار بستر تو

این ماه سوم است گرفتار بسترى
شکر خدا که ظاهراً امروز بهترى

چیزى نگفته ام به کسى مهربان من
دل تنگ نگاه توام مهر مادرى

شان زهرا

ای که ذاتت جدا ز مخلوق است
ای که مخلوق تو جدا از ذات

همه ی خلق آیتت، اما
فاطمه هست محکم الایات

گُل من

به مثل فاطمه هرگز نباشد کس ستم دیده
فتاده از نفس بلبل ز بعد غنچه ی چیده

به زانو آمده حیدر کنار بستر کوثر
ولی افسوس حورایم ز من رخسار پوشیده

زهرای رشیده

دیدم وسط باغچه پرپر شدنت را
پامال لگدهای مکرر شدنت را

بین در و دیوار گلاب از تو گرفتند
زهرا ، همه دیدند معطر شدنت را

ذکرِ علی

چارده قرن است و نامِ من غم است
زیرِ این آوارِ غم پشتم خم است

چارده قرن است و میسوزد درَم
نه فقط در، بلکه این بال و پرم

حق با علی ست

بیمار عشق تکیه به دارو نمیزند
شیعه به جز علی به کسی رو نمیزند
آدم هبوط کرد که همسایه اش شود
یعنی بهشت با نجفش مو نمیزند

شروع مصیبت

از کوچه شد شروع مصیبت، کلام سوخت
شعرم شرر گرفت و قلم پا به پام سوخت

از شورش جهنم و شرّ شراره ها
در یورش ستم، در دارالسلام سوخت

زخمِ بازویت

دوباره تازه شد داغِ کبودیِ سر و رویت
که حتی سنگ میگرید برای زخمِ بازویت

پَر و بالِ کبوتر را کسی حتی نمی بندد
عجب! از دستِ نامَردَم کمین کرده به پهلویت

دکمه بازگشت به بالا