شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست
آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست
گوهر یکدانه عالم وجودِ فاطمه ست
رزق ما از برکت ذکر سجود فاطمه ست
از کران تا بى کران ،از آسمان تا به زمین
کار دست حیدر و محور عمود فاطمه ست
برای بردن داغی چنین خبر گرم است
خبر رسیده به چیدن سرِ تبر گرم است
اگرچه مادر خانه به بستر است ولی؛
تنور خانه سه ماه است بیشتر گرم است
قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهید اول راه ولایت شد پسر آنجا
شکایت دارم از دل سنگی دیوار بیش از در
ولی آسیب اصلی را رسانده میخ در آنجا
انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت
من،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم به این دست گرفتارت
آن زمینهایی که به لطف تو واجد میشوند
در طهارت داشتن مانند مسجد میشوند
کیمیای دست فضه مزد کار خانه بود
پس کنیزان تو دارای عواید میشوند
می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد
خدا کند که به سرعت ز چارچوب نیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد
از ماجراى عشق آنکه قسمتى دارد
فهمیده شبهاى بیابان لذتى دارد
هرکس به یارى رو نماید در شب هجران
دیوانه با خار مغیلان خلوتی دارد
بالت شکسته ولیکن خوب مى شوى
حرف از جدایى نزن…خوب مى شوى
دیدم کنار بستر تو گریه مى کند
گفتى ولى به حسن،خوب مى شوى
هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی
چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی