در کنارت خواهرت جان دادنت را دید ؟! نه
روی خاک حجره تشنه ماندنت را دید ؟! نه
زیر دست و پا نماندی و تنت عریان نشد
روی رحل نیزه قرآن خواندنت را دید ؟! نه
محمد کیخسروی
شعر شهادت امام جواد (ع)
قدمش ناگهان شتاب گرفت
طرفش رفت و ظرف آب گرفت
آب را بر روی زمین تاریخت
درهمان لحظه قلب زهرا ریخت
به لطف خــدایِ جوادالائــمّه
گدایم , گـــدایِ جوادالائــمّه
غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس
شدم آشنایِ جوادالائــمّه
داغِ تنهاییِ تو دیده ای از ما تر کرد
جگر سوخت و از ما جگری پرپر کرد
ستم اینگونه روا نیست, به دشمن حتی
که دلِ سنگ و جفا کار چنین همسر کرد
وقت رفتن به کنارت پدری می خواهی
وقت پرواز شده بال و پری می خواهی
پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد
پسرت نیست می ناب به دستت بدهد
“سائل” آن کس که به خاک کف پایت نرسید
“مرده” آنکس به پابوس سرایت نرسید
شانت آنقدر که در محضر حق بالا بود
پر جبریل هم آقا به هوایت نرسید
زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را
وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را
چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویتمی بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
نور چشم رضایی آقا جان
من خودم را گدات می دانم
“یا جوادالائمه ادرکنی”
پای باب الجواد می خوانم
باز هم غیرت کبوترها
تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای ِ گرفته ات پیداست
در راه رسیدن به تو دل از نفس افتاد
آهویِ فراری شده از پنجه ی صیاد
گفتی که بگیر از دل دریای جوادم
برخیز بیا قرعه به اقبال تو افتاد
تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی
بهانه دست جگرهای چشم ما دادی
اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم
جواز نوکری امشب مرا دادی