غربت هیچ کسی مثل تومولا نشود
گره بی کسی تو به خداوا نشود
نیست یک خواهر غمدیدهپرستار شما
هیچ کس هم قدم زینب کبری نشود
غربت هیچ کسی مثل تومولا نشود
گره بی کسی تو به خداوا نشود
نیست یک خواهر غمدیدهپرستار شما
هیچ کس هم قدم زینب کبری نشود
لب می زند که مادر خودرا صدا کند
یا حق واژه ی جگرم راادا کند
او ناله می زند جگرمسوخت هیچ کس
گویا قرار نیست به اواعتنا کند
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر هم زبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
هستند کریمان دو عالم سرخوانت
یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت
اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا زجان ودلم برده تاب را
وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المئاب را
آیات تشنگی است سرود زبان من
مرثیه های داغ عطش ترجمان من
جز آیه های درد, ترنم نمی کنم
یعنی که زهر برده تمام توان من
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همانکه ناله او شعله تا خدا میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
افتادهای به گوشه ای از آشیانتان
گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان
حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای
یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان
خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد
یا گرد وخاک پیرهنت را تکان دهد
از روی خاک حجره سر خاکی تو را
بر دارد وبه گوشه دامن مکان کند
دل من را چه مبتلا کرده
جلوه هایی که دم به دم داری
حضرت عشق! حضرت باران!
در دل خسته ام حرم داری
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
باگریه هات هیچ مدارا نمی شود