شعر ولادت امام حسين (ع)

جانم حسین(ع)

فاطمه دختر من گریه نکن
دلم و با گریه هات آتیش نزن
چی شده که انقدر پریشونی
گریه خوب نیست برا تو دختر من

بابا این طفلی که توو بطن منه
خیلی موقع ها با من حرف می زنه
اما حرفای عجیب امروزش
داره قلب منو از جا می کنه

دخترم تو هم توو بطن مادرت
هم سخن بودی شبیه پسرت
مادرت می خندید اما طفل تو
چی می گه که می باره چشم ترت

بابا جون هی به من از صبح تا حالا
می گه من غریب دور از وطنم
عطش لبش رو تکرار می کنه
می گه من برهنه و بی کفنم

حرفای فاطمه تا که شد تمام
بابا دستی به روی سرش کشوند
بغلش گرفت و با گریه رسول
واسه بی بی روضه کربلا خوند

اینجا پیغمبر ما دخترش و
کردش آروم و بهش دلداری داد
وعده شفاعت حسینیا
شد دلیلی که بشه فاطمه شاد

این روایت منو برده توی فکر
یه سئوالی واسه من پیش اومده
یعنی محسنم مثه برادرش
توی بطن مادرش حرف می زده؟

به خدا تصورش سخته برام
به خدا فکرشم آزارم می ده
فکر این که طفلکی توو عالمش
چقد از سوختن خونه ترسیده

شایدم گفته به مادر؛ مامانی
چرا قلب تو داره تند می زنه
انگاری یکی داره هُلت می ده
استخونات چرا داره می شکنه

دارم از شدت گرما می سوزم
من دارم خفه می شم نفس بکش
نمی تونم دیگه طاقت بیارم
عزیز دلم یه کم نفس بکش

چه تکون های شدیدی می خوری
جای من تنگه و خس خس می کنم
یه چی داره سرم و فشار می ده
درد ضربه رو دارم حس می کنم

خیلی سعی کردی می دونم که نشد
چاره ای برای این خطر کنی
من که له شدم تو هم تلاش نکن
بهتره که فضه رو خبر کنی

اسماعیل روستائی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا