مادر روز های دلتنگی
بانوی گریه های طولانی
می شد از موج اشک هر روزت
آسمان مدینه طوفانی
شعر شهادت حضرت ام البنين (س)
شجاع و با ادب… میخواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش همان امّ البنیــــن باشد
همان امّ البنینی که جـــواهر سازِ تاریــخ است
برایِ زینتِ دســــتِ خـــدا مثلِ نگیــــن باشد
می سوخت و در سینه اهی شعله ور داشت
از بعد زهرا حال و روزی خون جگر داشت
با دیدن چشمان حیدر گریه می کرد
از غصه های هر شب و روزش خبر داشت
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است
هنگام گریه باز سرش را گرفته است
خورشید در مجاورت ماه خفته است
شب های غم زده سحرش را گرفته است
ام البنین دیگر پسر داری؟! … نداری!
دور و بر خود شیر نر داری؟! …نداری!
یک آسمان ماه و ستاره داشتی، حال
در آسمان خود قمر داری؟!.. نداری!
تویی تجسمِ روح ادب به روی زمین
کنارِ جلوه نوری همیشه سایه نشین
اگر به دست تو باشد ، بهشت هم بی بی
کنیز خانهٔ مولا شوی به قطعِ یقین
چه عزادار شدم! در دلم افتاده شرر
خبر آوردی و شد دلهره سوغاتِ سفر
کاش می آمدم و محض تسلّایِ رباب(س)
میزدم گریه کنان از غم ِ شش ماهه به سر
ای عروس سفید بخت علی
که سرآمدترینِ دنیایی
در مقامت چه میتوان گفتن
که تو اُمّ الائمه ،زهرایی
ای همه عالم فدای نام تو ام البنین
جمله صیادان اسیر دام تو ام البنین
هر چه دریا بود شد شرمنده از احسان تو
قطره آبی خوش ندیده کام تو ام البنین
خانهاش ساکت است و ایوانش
هرچه گُل داشت حیف چیده شدند
نه پسرها فقط ، نوههایش
یا شهیدند یا شهیده شدند
تا صدا میرسد از ساحتِ خونبارِ بقیع
مرد و زن اشک بریزند ، به دیوارِ بقیع
یک زن و صورتِ قبری ، به دلِ زارِ بقیع
دلِ ما هم ، بخدا گشته گرفتارِ بقیع
السلام ای مادر ایثار یا ام البنین
دلخوشی حیدر کرار یا ام البنین
وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین