دیدم بریده حنجری و نیست باورم
تو روی نیزه رفتی و من سوخت حنجرم
یک جرعه آب خورده ام و آه میکِشم
شیر آمده به سینهام، ای ناز پرورم
دیدم بریده حنجری و نیست باورم
تو روی نیزه رفتی و من سوخت حنجرم
یک جرعه آب خورده ام و آه میکِشم
شیر آمده به سینهام، ای ناز پرورم
با آن صدای خسته و اشک مثالی اش
گردیده باز همدم طفل خیالی اش
این روضه زنانه جگر پاره میکند
دارد رباب صحبت گهواره میکند
وقتی که الطاف کریمان بی حساب است
هرکس گدای عشق شد عالیجناب است
پس عاقبت به خیری خود را خریده
هرکس اسیر خاندان بوتراب است
گرفته سوز صدایت تمام دنیا را
و گریه هات به آتش کشیده جان ها را
بس است دست خودت را تکان مده بانو
عذاب میدهد این گریه های تو ما را
شب و روزام اینطوری سر نمیشه
بدتر از این میشه بهتر نمیشه
دلمو به گهواره ش خوش نکنین
اینا واسم علی اصغر نمیشه
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غمزده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
دادم پس از تو دیگر از کف راه چاره
من ماندم و یک آسمان بی ستاره
فرقی ندارد زنده باشم یا نباشم
وقتی ندارم روی دوشم شیرخواره
مشغول کار هستی و در زیر آفتاب
حس می کنی که بین تنوری , – پُر التهاب
هم تشنه ای و هم رمضان ! نه محرّم است
کافی است اینکه روزه بگیری بدون آب
ای سپه کوفه آفتاب شدید است
غنچه من رنگ آفتاب ندیده است
جنگ شما با من است! طفل چکاره ست؟!
رنگو روی ماه منچقدر پریده ست
پرونده ام شده است پر از اشتباه, آه
شرمنده ام از این سر و روی سیاه, آه
حمد شفا برام بخوانید نیمه شب
دل مرده ام ازین همه کوه گناه, آه
دیدم به چشم, واقعه درد آورى
بر نیزه ها سرى و عزادار, مادرى
دیدم عروس فاطمه با موى سوخته
مى گشت روى خاک به دنبال معجرى
برای بستن دستش طناب لازم نیست
یکی به تیر بگوید شتاب لازم نیست
تمام دشت پر از عطر و بوی این غنچه است
معطر است زمین پس گلاب لازم نیست