شعر شهادت حضرت زينب (س)

گمان نمی کنم

گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد

تنی که مثله شده در برابرم باشد

بدن بدن کیست این چنین شده است؟

اگر خدای نکرده برادرم باشد …!

از آسمان بگو

ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو

از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو

معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت

در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو

تازه فهمیدم دلم

تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است

اشک های دیده ام از اشک های زینب است

تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا

این دل شوریده ام مست ولای زینب است

نه هم دمی

نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

 

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

زینبم

زینبم ,اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر, با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

بی قرار زینب است

ای خوشا بر آن دلی که بی قرار زینب است

روز و شب مویه کنان حیران کار زینب است

اشک او در گران است و پر طاوس نیز

هر کسی لایق مگر بر اشک زار زینب است

از صبر تو زینب (س)

از صبر تو زینب (س) همه عالم شده حیران

با نــام تو زینب (س)همه دلــها شده گـریان

از غــصّــه و غــم هایتـــو ای عــمّــه سادات

بـــــر شـــیفتــگانتهـــمه دنـــــیاسـت خرابات

وقار

در واژه های شعر تو دیدم وقار را

حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

خواهش نمود عقیله زهرا

خواهش نمود عقیلهزهرا که بسترش

در زیر آفتاب شودچون برادرش

گرمای ظهر وتشنگی و یاد کربلا ….

روضه گرفته استدر این روز آخرش

اشکال دارد

انگار رنگ این قلم اشکال دارد

یا برگه خیس دلم اشکال دارد

دریای شعرم جذر و مدعشق دارد   

اینجا خسوف ماه هماشکال دارد

گفته بودم که دیر یا زود از

گفته بودم که دیر یا زود از

راه می ایی و مرا با خود

بعد یک سال و نیم خون گریه

میبری تا وصال خود, تا خود

ناقه ی غم

از سر ِناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

دکمه بازگشت به بالا