شعر شهادت اهل بيت (ع)

رنگ نیلگون بر تن

واژه ها سوگوار واژه ی نور
واژه ای سر به روی زانو داشت
واژه ای فاش روضه میخواند و
واژه ای دست روی پهلو داشت

دلش زنده شد به عشق

قیام سرخی اگر هست از قیام فاطمه داریم
که ما هرآنچه که داریم از مرام فاطمه داریم

نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، هان چه نشستید؟
مگر نه زندگی خویش از دوام فاطمه داریم

ای شکوه محض

ای سراپا شوکت و مجد و شرف
آفرینش را دلیلی و هدف

ای سپهر عصمت و عز و جلال
نطق من در وصف تو گردیده لال

گل یاس

گل یاسی که بر خاشاک هم جود و تفضل داشت
به دامانش گل نرگس، گل مریم، توسل داشت

همان که سوره ی کوثر به شان او شده نازل
که هنگام نزولش عرش هم حال تغزل داشت

حضرت حوریه

جسارت کرد شعله، مشت زد بر روی در آتش
حیا را زیر پا بگذاشت و شد شعله ور آتش
همیشه آب بر آتش اثر دارد ولی این بار
ندارد رحم بر چشمان بارانی و تر آتش

بی بی جان

پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی

حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب
ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی

بهار من!

صبحت بخیر! همسر من!هم قطار من!
یکروز دیگر است که هستی کنار من..

شکرخدا!گمان کنم امروز بهتری!
پیراهن جدید مبارک! بهار من!

تنها شدم

یک نظر کن نازنین شاید که ماندی فاطمه
کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه

زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها
یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه

زندگیم ریخت به هم

رفتی و بعد تو من را به جهان کاری نیست
بعد تو بهر دلم محرم اسراری نیست

اصلا ای دوست نگفتی که دلم میشکنی؟
اخر ای یار چنین رسم وفاداری نیست

زخمهای قلبِ علی

به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد

تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد

ناله هایت را شنیدم

حال و روزت را که دیدم با خودم گفتم برو
ناله هایت را شنیدم با خودم گفتم برو

باورم اصلاً نمی شد درد خود مخفی کنی
آه! اندوهت که دیدم با خودم گفتم برو

مادر

جز گُل که می فهمد غم پرپر شدن را
در آتشی از کینه خاکستر شدن را

زهراست آنکه نوح و ابراهیم و عیسی
مدیون او هستند پیغمبر شدن را

دکمه بازگشت به بالا