شعر شهادت اهل بيت (ع)

هلهله کردند

گاه گاهی که شود باز ز هم پلکانت
میچکد اشک تو بر دامنه ی دامانت

هنده ها هلهله کردند که یک وقت کسی
نشود با خبر از همهمه ی بارانت

غریب مانده

غریب مانده ولی زهر تا اثر بکند
خدا کند جگرش را خودش خبر بکند

برای اشک به خنده جواب می آید
کنیز خانه به دنبال آب می آید

آه مادر

آتش گرفته خانه ی دل ، آه مادر
می سوزم از زهر هلاهل ، آه مادر

عمر مرا چون تو به برگ گل نوشتند
با دست خونین مقاتل ، آه مادر

ای مهربان محض

از دیده ام گرفت نگاه تو خواب را
انداخت دوری ات به دلم اضطراب را

خون مرا به عالم و آدم حلال کرد
عشقت حرام کرد اگر خورد و خواب را

وسط حجره

وسط حجره گاه گاه افتاد
نفسش در شماره، آه افتاد

به در بسته خورد فریادش
بی پناهی که بیگناه افتاد

ولدی

منکه آمد به لب از زهر هلاهل جانم
نهمین نور خدا و پسر سلطانم

این خودش درد بزرگیست برایم که شده
یار همخانه ی من قاتل وزندانبانم

زهر جفا

از اثر زهر جفا سوخت سراپا بدنم
در دل این خانه دگر نیست کسی هم سخنم

ناله زنم آه کشم زهر شرر بار چشم
نیست امیدی رهم از معرکه اهرمنم

میان حجره

میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد

به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می زد

رئوف

هم جوادی و هم جوان هستی
پیر جمع پیمبران هستی

هم شکوه زمین خاکی ما
هم ستون های آسمان هستی

باب المراد

شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی

تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی

ابن الرضا(ع)

در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم

پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم

ابن رئوف

می شناسند تو‌ را اهلِ ولا اِبنِ ‌ رئوف
می رسد از درِ این خانه عطا ابن رئوف

بابِ حاجاتِ خلایق شدنت شهره شده
پس دخیل اند همه شاه و گدا ابن رئوف

دکمه بازگشت به بالا