شعر شهادت اهل بيت (ع)

دلم شکست

مقابل تو نشستم هلال نیمه من
به حال من نظرى ، نظره رحیمه من

ز بى قرارى خواهر ، سه روز میگذرد
از آن دو بوسه آخر سه روز میگذرد

یا علی النقی

غمی محاصره کرده است روح انسان را
بناست تا که بگیرد از آدمی جان را

دروغ سرخ حسد روی جامه ی یوسف
گرفته سوی دو تا چشم پیر کنعان را

سوز ناله ی تو

همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
“یا إهدنا الصراط”ِ نماز مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم

شکوه غربتت

شکسته روضه ات دل مقلب القلوب را
گرفته رنگ چهره ی تو حالت غروب را

شکوه غربتت،شراره زد به قلب کائنات
گریست دجله وفرات،گریست اهدنا الصراط

دور از وطن

عمر تو مثل علی با بی کسی سر می شود
خط به خط شرح حالت گریه آور می شود

می برد دشمن تو را در بدترین جاهای شهر
سامرا شرمنده از روی پیمبر می شود

غریب سامرا

ای جگرگوشه امام رضا

آفتاب غریب سامرا

دوستانت اهالی بالا

دشمنانت قبیله های زنا

آقا جان.

علی الدوام‌ نمک گیر دست خوبانم
چه سِرّی است در این رابطه نمیدانم!

سوار کشتی شان‌ میکنند سگ را هم..
کنار نوح‌ که هستم چه غم ز طوفانم

غربت ام کلثوم

از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است

غمش آنقدر بزرگ است که هر روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است

زینب صغری

پرورده‌ی‌ زهراست‌ از این‌ رو رشیده‌ ست
دریای بی پایانِ اوصاف حمیده‌ ست

او زینب‌ صُغری‌ ست این‌ یعنی‌ خدا، باز
“زینت”برای شاه مردان آفریده‌ ست

مانند زهرا مثل زینب چون خدیجه
او افتخارِ بانوانِ برگُزیده‌ست

آنسان که ما زهرا تر از زینب ندیدیم
چشم فلک زینب تر از او را ندیده‌ست

وقتی‌ که دِق کرده‌ ست از داغ حُسینش
فرض‌ است بر ما که بگوییم او شهیده ست

او‌ از طفولیت شبیه خواهر خویش
ماتم‌ کشیده زجر دیده داغدیده‌ ست

پیری قبل از موعد او بی سبب نیست
بر شانه از آغاز بار غم کشیده ست

این سرو پا برجا اگر قدّش کمانی ست
میراث‌ دارِ مادری قامت خمیده ست

خاکم به سر، زخم زبان از شمر خورده
وقتی دم دروازه ی ساعت رسیده ست

خاکم به سر، از آفتاب گرم و سوزان
هم چادرش پوسیده هم رنگش پریده ست

از کعب نی باید بپرسی چند منزل
جان یتیمان برادر را خریده ست ؟؟؟

اینکه رقیّـه تشـنه جان داد و گرسنه
در بینِ ویرانه امانش را بُریده ست

محمّد قاسمی

تکیه گاه خواهر

کوچکتری و در پناه خواهرت هستی
هر لحظه در پیش نگاه خواهرت هستی

بار بلا بر دوش زینب هست اما تو
هرچه نباشد تکیه گاه خواهرت هستی

ام کلثوم

هر چند درک‌ ناقص ‌تاریخ کافی نیست
در اینکه‌ حق با توست‌ اما اختلافی‌ نیست

معنای اینکه عده‌ای حق را نمی بینند
جز گم‌ شدن در یک مسیر انحرافی نیست

غریب

از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است

غمش آنقدر بزرگ است که هر روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است

دکمه بازگشت به بالا