شعر شهادت اهل بيت (ع)

زخمِ سَرَت

در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است

لَخته‌خون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است

بابا بمان

بابا بمان که هستی زینب فدای تو
گویا نوشته اند شهادت برای تو

مانند روز آخر زهرا شدی پدر
قالب تهی مکن که نبینم عزای تو

پهلویِ او درد گرفت

تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین

مهمان منی

امشب که مهمان منی با چشم تر بابا
خیلی هوای وصل داری بیشتر بابا
من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا
از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا

فزت و رب الکعبه

دلم دریائی از غمهای بسیار
غم غربت,غم داغ وغم یار

من از روز ازل مظلوم بودم
ز حق خویشتن محروم بودم

ابر بهار

کوفه اینجا نشسته در گذرش
رو به شب می رود چرا سحرش

کوچه در کوچه زود می پیچد
در دهن ها مصیبت خبرش

غربت مولا

از شراب بی وفایی شد لبالب جام کوفه
شد عجین با غربت مولای خوبان نام کوفه

با علی نه با مروت کوفیان بیگانه هستند
وا شده گویا به خاک بی وفایی کام کوفه

محراب غرق آتش

مهمانِ دختر است علی , جز نمک نخورد
یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد

دختر به گریه گفت که مهمانِ من مرو
شالش گرفت حلقه‌ی در : جانِ من مرو

حی علی العزای

با کوله‌بار نان, شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

یک در میان جواب سلامش نمی‌رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

فزت و رب الکعبه

کوچه در کوچه دلم ریخته بر دور و برت
چقدر خون جگر میرود از فرق سرت
پیش من راه برو بی کمکِ از حسنین
باورم نیست چنان تا شده امشب کمرت

هُوالاول علی

هُوالاول علی بود و هُوالآخر علی بوده
همیشه اولین و آخرین سنگر علی بوده

خودش را در درون کعبه آورده به این دنیا
که هم مولود علی بوده ست و هم مادر علی بوده

مردی میان نخلستان

صدای هق هقِ مردی میان نخلستان
حکایت جگری پاره پاره را دارد
ز دست مردمی از جنس سنگ سی سال است
میان حنجره‌اش بغض بی صدا دارد

دکمه بازگشت به بالا