زهری میان سینه ای بیمار میپیچید
غم برگلویش چون طناب دار میپیچید
یک آن تمام نظم عالم را بهم میریخت
تا ناله اش در گنبد دوّار میپیچید
زهری میان سینه ای بیمار میپیچید
غم برگلویش چون طناب دار میپیچید
یک آن تمام نظم عالم را بهم میریخت
تا ناله اش در گنبد دوّار میپیچید
چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
دشمنانت یک طرف , آن آشنا از یک طرف
بیوفایی یک طرف , زهرِ جفا از یک طرف
کلِّ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف , اهلِ سما از یک طرف
سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی
خواهر نداشتی که اگر بود میشکست
وقتی که بال میزدی و پَر نداشتی
این بار اول نیست آتش زد حرم را
سوزاند دشمن باز بیتی محترم را
آتش زدن از خانه مادر شروع شد
فرعون امت سوزاند اول آن حرم را
تشنهی زمزمهام کاش به زمزم برسم
میوهی کالم و ای کاش که من هم برسم
فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم
ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم
گر چه جز ظلم بر تو دیده نشد
گل یاست به تیغ چیده نشد
بین شعله دوید ناموست
گیسوی دخترت کشیده نشد
امام مسلکش از مردم زمانه جداست
امام مظهر احقاق حق دین خداست
امام گرچه خودش بنده خداوند است
درست مثل خداوند, بی همانند است
دردمندان غمت زندگی از سر گیرند
گرکه با مژه غبار از حرمت برگیرند
گرچه بی صحن و رواق است حریمت اما
پادشاهان جهان روزی از این در گیرند
اسیره عـشـقِ مادری هستم
حرف حساب و مُشتری هستم
مُـعتـقدم به چارده معصـوم
شیعه ی اثنیٰ عشری هستم
آقاى بى کسى که غم ارثیه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسیه داشته
کنج اتاقِ خویش حسینیه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثیه داشته
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد
خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد