شعر شهادت اهل بيت (ع)

حجره غریبی

هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد
زشت است پیش چشمها افتاده باشد

ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند
روی زمین بی سر صدا افتاده باشد

کشته زهر جفا

بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده

غربت میان شهر, جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده

یا جواد الائمه ع

راه تو را خصم بد نهاد نگیرد
کاش کسی با شما عناد نگیرد

قاتل ملعونه ات ایکاش بمیرد
تا که از این کشتنت مراد نگیرد

عزیز الله

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

ای جان رضا

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

آه جگر سوزت

بردار از خاک کف حجره سرت را
از بی کسی کمترصدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله هایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را

کل عالم خون بگرید

دشمنانت یک طرف, آن آشنا از یک طرف
بی وفایی یک طرف, زهر جفا از یک طرف

کل عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف, اهل سما از یک طرف

یا جواد الائمه

تویی که جود و عطا بر امام ها داری
چقدر لطف و سخاوت برای ما داری؟!

جواد فاطمه ارث از کریم او بردی
غریب خانه شدن را ز مجتبا داری

آستان حجره

زانوی خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبرد
چند باری میان راه افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد

شیخ الائمه ع

میخواهـَم امشَب رُک بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را

هـَرڪَس ڪہ با نامِ عَلی خوش گَشتہ حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش

شرم را خوردند

حُرمت کاشانه ات بین هیاهوها شکست
درب خانه با هجوم‌خیل زالوها شکست
در همان‌شهری که روزی دست و بازوها شکست

شرم را خوردند , پس از آن حیا قِی کرده اند
سوی بیتت نا مسلمانان هجوم آورده اند

امام عشق

غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد

خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد

دکمه بازگشت به بالا