انگار که چشمانِ تو را خواب گرفته
کاشانه ی ما را غمِ سیلاب گرفته
نزدیکِ سه ماه است نخوابیده ای اما
حالا چه شده چشمِ تو را خواب گرفته؟
انگار که چشمانِ تو را خواب گرفته
کاشانه ی ما را غمِ سیلاب گرفته
نزدیکِ سه ماه است نخوابیده ای اما
حالا چه شده چشمِ تو را خواب گرفته؟
می شویمت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجای تو
قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو
چشم من تار شده یا که تو مبهم شده ای
یاکه درذهن من اینگونه مجسم شده ای
بادها کمتر از آنند شکستت بدهند
بازهم سرو منی گرچه کمی خم شده ای
چادرت وقتی یهودی را مسلمان میکند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان میکند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان میکند
یک مادر اگر درد کمر داشته باشد
یا پیکر او حادثه بر داشته باشد
میسوزد ازین درد از اعماق وجودش
مخصوصا اگر چند پسر داشته باشد
علی به شیون تو گریه می کند بانو
برای رفتن تو گریه می کند بانو
سه ماهه این همه لاغر شدی بمیرم که
لباس بر تن تو گریه می کند بانو
هرکجایی نام زهراهست معبد می شود
خاک آنجا همجوار عرش ایزد می شود
از نگاهی که به سلمان کرد باایمان شدیم
بی نگاهش مستجاب الدعوه مرتد می شود
همینکه درد زِ چشمِ تو خواب می گیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب می گیرد
بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن
دلم از اینهمه حالِ خراب می گیرد
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده
بانوى خوبم, تا سحر بیدار مانده
زانو بغل کردم, شدم خیره به بستر
مثل کسى که بر سرش آوار مانده
عاقبت دردم دوا خواهد گرفت
دست تو دست مرا خواهد گرفت
هر شب “اللهم عجل…” خوانده ام
روزی آخر این دعا خواهد گرفت
کمی به فکر خودت باش کار خانه مکن
بیا و خستگی فضه را بهانه نکن
خیال کن که ” در ” اصلا به صورت تو نخورد
توجهی به کبودی تازیانه نکن
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما . . .
صد نفر میزدند مادر را