امشبم را سحر نمی آید
خواب, در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید
امشبم را سحر نمی آید
خواب, در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید
دین دراین ایام مرکب داشت و راکب نداشت
حق درون خانه ی حق بود چون طالب نداشت
کورشد بیست و سه سال این شهر که در چشم خود؛
نوری از نور علی بن ابیطالب نداشت
در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم
با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم
بسکه برایش از کمالات علی گفتم
خوشحال بودم می شود مثل پدر طفلم
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند
هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند
قِسمَت نبـود تـا کـه برایم پسر شوی
بر شانه های شاخه ی طوبا ثمر شوی
می خواست در خیال خودش کم بیاوری
شاید که تو سقوط کنی منکَسَر شوی
وقتی طریق و منطق اسلام باشد او
باید همیشه در پی اکرام باشد او
تفسیر آیه آیه ی وحی است حرکتش
باید شبیه ساحل آرام باشد او
تیغ جلاد به خونش تر شد
غنچه ای وا نشده پرپر شد
شک ندارم که از آن ضربه ی در
محسن از فاطمه زخمی تر شد .
علیرضا وفایی خیال
دربه هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد
پسرش…نه, سپرش خورد زمین و زهرا
ضربه ها را پس از آن از دوسه تا قسمت خورد
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
درخانه بیشتر دم در میشود شلوغ
مادر جلوست دور پدر میشود شلوغ
این کوچه ها چقدر مگر میشود شلوغ؟
نهال نارسیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
گل ز شاخه چیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
کنار گاهواره ای که ساختم برای تو
آه ز دل کشیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
شمس الارضین , ماه سماوات علی است
سرمنشاء نور و باب خیرات علی است
هر سو که به معراج , نبی سر چرخاند
می دید که در اوج کمالات علی است
ماه صفر تمام شد اما عزا بپاست
این هفته هفته ی غم اولاد مصطفاست
جایِ غدیر را سخن دشمنان گرفت
این بدعتی که شد خودش آغاز ماجراست