به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت
با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….
دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت
طنین هق هق باد و فغان کوچه ی سرد
صدای خنده ی نحس سواره ای ولگرد
دوباره روضه ی تلخ طناب و دست امام
زمانه مثل علی با شما چه بد تا کرد!؟
کشید بند طناب و شما زمین خوردی
شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی
تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند
مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟!
نه فقط بادِ خزان برگ و برش را سوزاند
زهر از راه رسید و جگرش را سوزاند
دست و پا میزد و ساعات نَفَسگیری داشت
لبِ پُرخون , دلِ صدپاره…چه تقدیری داشت
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
خسته و سالخوردهی ایام
دیگر از پا به بستر افتاده
به زمستان رسیده پائیزش
گل یاسی که پرپر افتاده
بگذارید از این خانه عبا بردارد
لااقل رحم نمایید عصا بردارد
بگذارید در این حلقه ی دود و آتش
طفل ترسیده از این معرکه را بردارد
بوی مدینه می دهد این گریه های ما
یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز
خون کرده اند بر جگر مقتدای ما
با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند
تویی که شیر رسول خدایی ای حمزه
تو نیروی سپه مصطفایی ای حمزه
اگر چه سنبل اسلام ذوالفقار علی است
تو هم به تیغ خودت فخر مایی ای حمزه
قوت بازوی من بود که افتاده به خاک
همه ی نیروی من بود که افتاده به خاک
این همان است که یاری ولایت می کرد
مثل یک شیر ز اسلام حمایت می کرد