شعر شهادت اهل بيت (ع)

شبِ آخر

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود

شب آخر …

امشب فقط مانده برای ما برادر
این دشت فردا می کند غوغا برادر

کوچه گرد کوفه

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

صبر کن ای برادرم

صبر کن ای برادرم  آرام

غصه ام بوسه ای ز حنجر توست

آه زینب خدانگهدارت

غم من خاک روی معجر توست

سینه میزدی

بس که میان اهل مدینه زبان زدی

ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی

یابن علی چندم این خانواده ای

یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟

قامتت خمید

آن دم که رفت بر سر نی رأس آن شهید

شاید شبیه عمه ی تو قامتت خمید

 و آن دم که گوشواره ز گوش سکینه رفت

 شاید که گیسوان تو یک لحظه شد سپید

 سید علی احمدی (فقیر)

یاد ذبح

ای که نسلت از تبار کربلا

ای که هستی داغدار کربلا

نور حق, سوم بهار کربلا

یا محمد, یادگار کربلا

 

در کربلا دیدم

من زاده ی زین العابدینم

عالِم به تمام علم و دینم

من نور دو چشم مرتضایم

من نقطه ی نام مصطفایم

صدای صاعقه

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

به خنده ی دم آخر کمی تسلی داد

به جبرئیل که از غصه, ضجه ها زده بود

آیینهٔ محرم

مردی از خانوادهٔ خورشید

امتداد غم امام شهید

انعکاس صدای عاشوراست

روضه های غروب مناست

ابن الرضا

معدن جود و کرم ابن الرضا

ساقی چشم ترم ابن الرضا

من که مست این همه لطفت شدم

داده ای بال و پرم ابن الرضا

به روی پشت بام

دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود

یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود

دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند

از دل حساس و حق گویش مشخص میشود

دکمه بازگشت به بالا