شعر شهادت اهل بيت (ع)

غل و زنجیر …

زندان به حال زار موسی گریه می کرد

زنجیر و غل بر دست آقا گریه می کرد

وقتی عزیز فاطمه تشییع می شد

پای جنازه داشت زهرا گریه می کرد

نغمه ی غریبان

حال و روزش عذاب زندان بود

کاظمین از غمش پریشان بود

پیکرش ناتوان و بی جان بود

بند بر دست و پای عرفان بود

راز دل پاره پاره

زهری که هدیه داده به جانت شرارهرا

آورده با خودش به خدا راه چاره را

با شعله اش زبانه کشید و شنید آه

معلوم کرده راز دل پاره پاره را

همناله با رضا و کریمه

آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا

پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها

زندان به حال و روز تو هر روز گریهکرد

شد با کنایه روزه ی هر روزه یتو  وا

قاری مقیم سیه چال

ای قاری مقیم سیه چال, ای غریب

وی هم صدای قاری گودال, ای غریب 

قرآن بخوان که صوتِ رسایت حسینی است

ای قاریشکسته پر و بال, ای غریب 

لطمه زد

دوریاز شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

اینجدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دودست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غلو زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

پیکر شکسته

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

مو سپیدتر

هرقدر پیر می شوی و مو سپیدتر

وامی شود به روی تو زخمی جدیدتر

درسجده دید هر که تو را, جز عبا ندید

هرروز می شوی ز چه رو ناپدیدتر؟

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او  

زندان نبود,چاه پر ازکینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس 

گدای هر شب موسی بن جعفریم

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم 

فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم 

زبان عاطفه

وقتی زبان عاطفه های لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود

نجاتی دارم

در دل خاکم و امّید نجاتی دارم

در دل امید و به لبها صلواتی دارم

مرگ,همسایه ی دیوار به دیوار من است

منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم

دکمه بازگشت به بالا