از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پا رو به سوی قبله و لب غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکر
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پا رو به سوی قبله و لب غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکر
شکسته تر شده و دستبر کمر دارد
چه پیش آمده ! آیاحسن خبر دارد؟
به گریه گفت که زینب مواظب خودباش
عبور کردن از این کوچه ها خطردارد
شُور کردند که دهند تو را عذاب
اولی و دومی های خراب
مانده روی خاک آن ختم رسل
در سر خود آورند چندین سراب
سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند
شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنۀ نانند
امشب همه بر سوزش تن گریه کردند
امشب همه با آه زینب گریه کردند
زینب تو باید زخم چون مادر ببینی
باچادر زهرا سر حیدر ببینی
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد
رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد
هر لحظه از خدا طلب مرگ میکنی
وقتی که دشمنت بلد ِ راه میشود
ته مانده ی نفس زدنِ صبح تا غروب
صرف کشیدن دو سه تا آه میشود
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
در این شب احیا فقط وردم همین است
ذکر امیرالمومنین حصن حصین است
دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش
امشب عزای مرتضی مولای دین است
سجاده تو رنگ عبادت دارد
سرچشمه ز انوار ولایت دارد
محراب کند لحظه شماری به رهت
چون هر قدمت بوی شهادت دارد
محمد مهدی عبدالهی
افتاده بین بستری آتش گرفته
باآتش غم حیدری آتش گرفته
بعد از علی دانست تنها چاه کوفه
رازقدیمی پری آتش گرفته
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم