معنای فراق را دگر فهمیدم
با دست خودم سنگ لحد را چیدم
شب غسل نمودم بدنت را اما
یک عمر سرت هرآنچه آمد دیدم
معنای فراق را دگر فهمیدم
با دست خودم سنگ لحد را چیدم
شب غسل نمودم بدنت را اما
یک عمر سرت هرآنچه آمد دیدم
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه
پلک های نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
دور شمع پیکرت, گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت
امپراطور دلم هستی و دل کشور توست
دل من جای تو جای قدم لشکر توست
ای شهنشاه بیا کشور خود را خون کن
که دلم تشنه یک ضربه ای از خنجر توست
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم
ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
سینه کبودهای عزای خدیجه ایم
بالاتر ازبالایی و بالانشینی
هر چند باما خاکیان روی زمینی
شایستهوصف زبان کردگاری
نه درخورتوصیف های اینچنینی
خدیجه تا به احمد اقتدا کرد
رضا از اقتدای خود خدا کرد
نبی را گشت او شایسته همسر
که کسب ابرو از مصطفی کرد
درجست و جوی عشق به دنبال رضائیم
ماگرچه گداییم همه مال رضائیم
گرمست و خراباتی و ویرانه نشینیم
عمریستمقیم حرم خال رضائیم
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
مادر میان بستر خود روضه می خواند
با اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا
با مویه های آخر خود روضه می خواند