بی بی سلام شعر نوشتم برای تو
باید دوباره پر بزنم در هوای تو
اینجا اگر چه که همه با من غریبهاند
شکر خدا که من شده ام آشنای تو
بی بی سلام شعر نوشتم برای تو
باید دوباره پر بزنم در هوای تو
اینجا اگر چه که همه با من غریبهاند
شکر خدا که من شده ام آشنای تو
نشسته اند همه در کمین … تو را بزنند
نگاه کن , بنگر ..و .. ببین !… تو را بزنند
تعجب است همه با علی جدل دارند ؛
به کینه های قدیم آن و این , تو را بزنند
سلام روضه خوان را گریه کردم
زمین را , آسمان را گریه کردم
مدینه رفتم و دیدم همانجا
در و دیوارتان را گریه کردم
مادر سلام ! می چکد اشک روانتان
یعنی دوباره تیره شده آسمانتان
ماه عزایتان که همان فاطمیّه است
غم را نشانده کنج دل شیعیانتان
آسوده ی بی خبر نگاهی گاهی !…
سرمنشاء درد سر نگاهی گاهی !…
ای میخ ! اگر عقب عقب می آیی
بر لاله ی پشت در نگاهی گاهی !…
جواد حاجی زاده
صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
و آماده ی رفتن شده است ام ابیها
بنشینید , ببینید
که این آخر روزی , نشسته است کمی نان , بپزد بهر یتیمان
خودم عصای توهستم بیابیا مادر
توراقسم به دل مرتضی بیامادر
نمیزنم سخنی باعلی ولی چادر
نگفته فاش کندرازکوچه رامادر
سیلی باد روی صورت گل ها افتاد
عشق از لرزش این فاجعه از پا افتاد
دست آماده و هر ضرب غلاف آماده
کوچه آماده شد و فاطمه آنجا افتاد
حمید رمی
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
بانو! نباش فکر سفر , خوب می شوی
هنگام صبح , وقت سحر , خوب می شوی
این رو گرفتنت به خدا احتیاج نیست
از زخم ها نمانده اثر , خوب می شوی
وقتی شکست پهلوی زهرای خانه را
افتاده دید قامت آقای خانه را
فریاد زد سَر همه : هیزم بیاورید
آتش گرفته دامنِ دریای خانه را
دوباره هیئت ما در عزای مادرتان
رسیده است به زیر کسای مادرتان
میان ذکر مصیبت عجیب نیست اگر
شنیده میشود اینجا صدای مادرتان