شعر شهادت اهل بيت (ع)

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد

وقتی چهل نفر به درخانه می زدند

دردشدیدپهلوی مادر شروع شد

این فتنه هازداغ پیمبرشروع شد

این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد

ازصحنه ی شکستن یک درشروع شد

وقتی چهل نفر به درخانه می زدند

دردشدید پهلوی مادر شروع شد

لحظه ی شانه کشیدن

بانوی خانه پر پر زدنش می افتد

اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد

از همان کوچه برای پسری عادت شد

قبل افتادن مادر حسنش می افتد

گردش لولای در …

دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد

باز هم دیدند خیری که به شر برخورد کرد

طبق عادت جبرئیل از آسمان آمد ولی

ناگهان با اتفاقی شعله ور برخورد کرد

غسل شبانه

نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند

باید بساط غسل کسی را به پا کند

حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود

اما بناست خانه قبری بنا کند

التماس …

به التماس نگاه یتیم های خودت

به دستهای کریمانه ی دعای خودت

بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت

برای پهلو و بازو و دست و پای خودت

پهلوی کوثر … چرا؟

استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟

این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟

دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود

با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟

قصد خیانت

در سرش خیره سری فکر خیانت دارد

دست سنگین کسی میل جنایت دارد

یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد

پشت در حضرت زهراست خجالت دارد

در خلقت ما نقش تو حاشا شدنی نیست

بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست

هرگز نفسی,بی تو مسیحا شدنی نیست 

بوسه به گل دست تو معراج رسول است

فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست 

دلم شکست وقتی که …

بس زخم زبان از آن و این خوردی تو

بس خون جگر برای دین خوردی تو

مادر به خدا دلم شکست و مردم

وقتی که در آن کوچه زمین خوردی تو

 سید مجتبی شجاع

 

در گذر کوچه

صد داغ به روی جگرش می افتد

در کوچه حسن تا گذرش می افتد

در گوشه ی خانه می رود می گرید

وقتی که به یاد مادرش می افتد

الهی! عجل وفاتی

می کشدباز این فرشته چادر باران به سر

تا بگیردبار دیگر نیمه شب قران به سر

جبرییل ازبال خود می گسترد سجاده ای

زیر پایاین دعای بیقرار و جان به سر

دکمه بازگشت به بالا