شعر شهادت اهل بيت (ع)

کوچه ای تنگ و سر جنگ

کوچه ای تنگ و سر جنگ

و مردی که دلش سنگ تر از سنگ

پر از خدعه و نیرنگ

مقابل به خدا یک زن مظلوم

پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !

پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !

همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر

نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم

اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر

به پشت درب حرم آتشی بـه پـا کردنـد

به پشت درب حرم آتشی بـه پـا کردنـد

 مگر کـه فاطمـه اش پشت در نبـود ,  خـدا

لگـد بـه در زد و در رفـت رو به افتـادن

 صدای یـا ابتـا  می رسـد  به گـوش آنجـا

 

مادرم از گلایه ها سیر است , مادرم نوجوان ولی پیر است

مادرم از گلایه ها سیر است , مادرم نوجوان ولی پیر است

مادرم بستری – زمین گیر است , مادرم دست بر کمر شده است

زخم بستر برید امانش را , سوخت آن قامت کمانش را

طاقتش هرچه قدر کم شده است درد پهلوش بیشتر شده است

دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم

دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم

برای خانه من در بساز ای نجّار

دری که کنده نگردد به ضربه لگدی

دری مقاوم محکم ز بهترین الوار

مجموعه دوبیتی فاطمه الزهرا(س)

ذکر هزار ساله …
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »

گل پرپر

در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر

رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر

گل که پرپر شد شمیمش را همه حس می‌کنند

می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر

مادرم زهرا

مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها

ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها

یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست

یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها

سردربغل گرفته

شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است

شب با سکوت بغض علی خو گرفته است

آتش گرفت جان علی با شراره آه

وفتی که از ولی خدا رو گرفته است

نذرحضرت صدیقه (ع)


عجب آرامشی دارد تلاطم در دو چشمانت

سرش راماه بگذارد به صد خواهش به دامانت

زعرش کبریا با شوق می آید خدا وقتی

زمحرابت سحر پیچد به گوشش صوت قرآنت

به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار  , دست آخر به کارشان آمد

فاطمه یعنی تمام حسن ها در یک نفر!

آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …

بر تن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!

آن قدَر از خارها بربرگ گل رد مانده که –

بوسه ی باران ندارد روی بهـبودی اثـر

دکمه بازگشت به بالا