شعر شهادت اهل بيت (ع)

دردت دوباره سخت شد …

نه صحبتی نه پرسشی نه یک جوابی

دردت دوباره سخت شد باید بخوابی

پهلو به پهلو کردنت خود داستانی است

شب تا به صبح بین بستر در عذابی

کاش میخ در …

نقش دستان مغیره به روی در حک بود

اثری بود که جای لگد مردک بود

چشم فضه به جراحات تنت خورد, وَ گفت:

کاش میخی که به در بود کمی کوچک بود

حمید رمی

 

زخم فدک

تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ی ما غم گرفتند

که روزی روزگاری خانه ی ما

صفایی داشت آن را هم گرفتند

در میزنند …

گفت : در میزنند مهمان است

گفت : آیا صدای سلمان است؟

این صدا نه ,صدای طوفان است

مزن این خانه ی مسلمان است

نجّار مدینه

دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم

برای خانه من در بساز ای نجّار

دری که کنده نگردد به ضربه لگدی

دری مقاوم محکم ز بهترین الوار

حرف سفر

باید بری؛ نه ! محض رضای خدا نگو

دق می کنم بدون تو, این جمله را نگو

زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز

سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز

خط و نشان

در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…

با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی

دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !

فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»

ساعات تار

این چنین بعد از تو “غربت” نیزمعنا میشود

چاه,تنها محرم یک مرد تنها میشود

هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر,فاطمه!

بعد تو حتی نماز او فرادی میشود

بی پرده و صریح …

بی پرده,صر‌یح , منجلی می گفتی

از ‌سرّ ‌حمایتاز ولی می ‌گفتی

پهلوی تو ‌را‌شکسته بودند اما

در هر دمو بازدم علی می گفتی

یوسف رحیمی

 

بی نهایتی مختصر

مادرم از گلایه ها سیر است ,مادرم نوجوان ولی پیر است

مادرم بستری – زمین گیر است , مادرمدست بر کمر شده است 

زخم بستر برید امانش را , سوخت آن قامت کمانشرا

طاقتش هرچه قدر کم شده است درد پهلوش بیشترشده است 

بسم الله

درد سر , بین گذر , چند نفر,یک مادر…

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست , از این کوچه سریع تربگذر

در خیالِ خود …

مقابل حَرَمت, در خیالِ خود, بانو

به نام حضرت سقا, نشسته بر زانو…

غرض زیارت خورشیدِ بی نشان در خاک

به قصد قربت پیغمبریست در افلاک

دکمه بازگشت به بالا