شعر شهادت اهل بيت (ع)

گریز به کربلا

میان حجره غریبانه دست و پا میزد

همانکه ناله  او شعله تا خدا میزد

میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت

و گاه مادر مظلومه را صدا میزد

منفعت بام

افتادهای به گوشه ای از آشیانتان

گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان

حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای 

یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان

خواهر نداشتی…

خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد

یا گرد وخاک پیرهنت را تکان دهد

از روی خاک حجره سر خاکی تو را

بر دارد وبه گوشه دامن مکان کند

شهادت امام جواد علیه السلام

دل من را چه مبتلا کرده

جلوه هایی که دم به دم داری

حضرت عشق! حضرت باران!

در دل خسته ام حرم داری

این زن که…

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

غربت امام حسن (ع)

حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند

رد دو دست ابالفضل روی آب بماند

حسن شدی که سوال غریب کیست درعالم

میان کوچه و گودال بی جواب بماند

کهنه پیراهن

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم

مرهم

مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود

اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود

گریه مکن بهانه به دست کسی مده

باگریه هات هیچ مدارا نمی شود

عقلیه العرب

نزدیک بود چادر خاکی به پا کند

شوری که باز در همه عالم صدا کند

چیزی نمانده بود ستون های قصر را

با خطبه های گرم خودش جا به جا کند

وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست

وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست
هیچ چیزی که از این زهر جفا بهتر نیست
چقدر خدمتِ بر مردمان شهرش کرد
جواب زحمت او ناسزا به مادر نیست

تقدیر

هست تقدیرم سرار سوختن

با بلا از پای تا سر سوختن

از سقیفه بارها و بارها

در شرار شعله ها پر سوختن

بیاد عمه سادات

در آن ساعت که با پای برهنه

پیاده پشت مرکب می دویدم

بیاد راه شام و عمه خود

ز دیده خون دلها می چکیدم

شاعر؟؟؟

دکمه بازگشت به بالا