پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !
همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !
همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
کوچه ای تنگ و سر جنگ
و مردی که دلش سنگ تر از سنگ
پر از خدعه و نیرنگ
مقابل به خدا یک زن مظلوم
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
بعد از تو زمین و آسمان غمگین است
یا فـاطـمه ! داغت به خدا سنگین است
از دوری ات آنقدر که بر سینه زدم
بین در و دیوار دلم خـونـیـن است
حمید رضا نوری
نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …
خوردیم زمین و آسمان گم کردیم
در عالم خاک , بوی جان گم کردیم
قبر تو نه , می خورم به قرآن سوگند
ما ” قدر ” تو را در این جهان گم کردیم !
اینجا که کسی پنجه بهدیوار کشیده ست
دستی ز وفا نقش غم یار کشیده ست
این در که چنین سوخته و دود گرفته ست
آتش به دلی خسته ز اغیار کشیده ست
هر چند که خسته است برمیخیزد
با درد نشسته است , بر میخیزد
تا نام (علی) می شنود , با آنکه
پهلوش شکسته است , بر میخیزد
شاعر؟؟
حرفی به جز از ثنای زهرا ممنوع
در سینه به جز ولای زهرا ممنوع
از روز ازل خدا به آتش فرمود:
سوزاندنِ آشنای زهرا ممنوع
سید مجتبی شجاع
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم
از ازل معتکف هیئت زهرا هستم
چشم بارانی من هدیه شده از مادر
مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم
می کشد باز این فرشته چادر باران به سر
تا بگیرد بار دیگر نیمه شب قران به سر
جبرییل از بال خود می گسترد سجاده ای
زیر پای این دعای بیقرار و جان به سر