بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را
خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را
بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را
خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را
به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را
زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را
درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم
که آبم کرده و آتش زده پا تا سر خود را
اجل گم کرده بعد از قتل محسن خانه ما را
بیا ای مرگ یاری کن من افتاده از پا را
نه دستی مانده تا گیسوی زینب را زنم شانه
نه پایی تا برای گریه گیرم راه صحرا را
یک روز نه, دو روز نه, بلکه زمانی ست
رویم کبود اتفاقی ناگهانی ست
این رنگ نیلی با تعدّدهای لکّه
از مشتقات رنگ های ارغوانی ست
مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد
مگر نگفت خداوند خلقتت حتّی –
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟
از پهلوی کبود و چشمی بر آمده
حتی صدای لنگه ی در هم در آمده
جای لگد, اصابت سیلی و میخ در
آه ای خدا , چه بر سر این پیکر آمده
جارو بدست می شوی و کار می کنی
داری برای خانه غذا بار می کنی
شکر خدا که پا شده ای راه می روی
مثل قدیم با همه رفتار می کنی
جارو بدست می شوی و کار می کنی
داری برای خانه غذا بار می کنی
شکر خدا که پا شده ای راه می روی
مثل قدیم با همه رفتار می کنی
مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد
مگر نگفت خداوند خلقتت حتّی –
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟
یک روز نه, دو روز نه, بلکه زمانی ست
رویم کبود اتفاقی ناگهانی ست
این رنگ نیلی با تعدّدهای لکّه
از مشتقات رنگ های ارغوانی ست
گیرم که خانه خانه ی وحی خدا نبود
آتش به بیت ام ابیها روا نبود
آن بانویی که حرمت قرآنی اش سزاست
در کوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود
دیگر خبر از صدای دستاسی نیست
در باغچهی حیاط ما یاسی نیست
سیلی, … آنهم به روی زهرای حسین
افسوس که در مدینه عباسی نیست
شاعر: قاسم صرافان