شعر شهادت اهل بيت (ع)

دامان عشق

من مادری هستم سراپا شور و احساس

من رنگ و بو دارم ز باغ سوسن و یاس

دامان من مهد شقایقهای عشق است

اشک دو چشمم رشک هر صهبای عشق است

کنیز حضرت زهرا (س)

نگاه پیر تو انبوه ی از ملک دارد

چقدر چین و چروک رخت ترک دارد ؟!!

چقدر پیر شدی غصه پیرتان کرده ؟؟

بگو که گریه یتان ریشه در فدک دارد

صدای گرفته …

باز هم نشسته یک گوشه

طبق رسم همیشه اش:تنها

زیر تیغ آفتاب قبرستان

دورتر از هیاهوی دنیا

خبر …

رسیده قافله و چشم های تر دارد

برای ام بنین کاروان … خبر دارد

خدا کند که مراعات سن او بشود

که نقل حادثه بر قلب اوضرر دارد

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را

من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

از من مگیر شوق همیشه بودنت را

از من مگیر شوق همیشه بودنت را

شوق عزیزم, دلبر من, گفتنت را

از پیش چشم زینب و بابا بپوشان

پیراهن گلدار هر روز تنت را

سوختن و ساختن …

با پر و بال شکسته پرزدن آسان نیست

سوختن  ساختن و دم نزدن آسان نیست

وَرم بازوی تو قاتل جانم شده است

دیدن زخم تن ِ  پاره ی تن آسان نیست

حکایت در

آتش زبانه می کشد از تار و پود در

انگار سوخته استتمام وجود در

بانو که در اتاق کناری نشسته بود

بیرون دویده است بدنبال دود در

لحظه ی تلخ

دوبـاره زینب کبـری بـدون مـادر شـد

علـی امیـر عرب هـم بـدون همسـر شد

عزیـز ارشـد زهـرا بـه گـریـهافتـاده

که قاتـل حسنـش ضـرب دستکافـر شد

دریای اشک در دل چاه

دریای اشک در دل چاهی شناور است

مردی به فکر پیکر درگیر با در است

پهلو…! که بگذریم ولی در شکسته شد

آتش گرفت چادر و چشمان ما تر است

سایه سر حیدر

ای بهشت آرزویم پر مکش

سایه ات را از سر حیدر مکش

 

آفتابم شب مکن روز مرا

خیز و بنگرحال امروز مرا

ناله زد بین در و دیوار

سینه لبریز فراق یار, حتی بیشتر

دل اسیر خنده‌ی دلدار, حتی بیشتر

 

گفت احمد, حسن اگر شخصی شود1

می‌شود ار فاطمه سرشار, حتی بیشتر

دکمه بازگشت به بالا