شعر شهادت اهل بيت (ع)

مرثیه خوان غربت کوثر

شب تا به صبح غسل تنم وقت می برد
آماده کردن کفنم وقت می برد
مانند دردهای دل تو شمردن
گل های سرخ پیرهنم وقت می برد

یا زهرا(س)

داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد
“من زمین خورده ترین مردِ جهانم ” ای داد

من جوانم تو جوان پیر شدی پیر شدم
زود می‌اُفتد از این غم ضربانم ای داد

کوثرترین زلال ولایت

کوثرترین زلال ولایت سلام بر…
تو؛ ای تمام هستی و جان پیامبر

بغضت شکسته تر نشود بیش از این که هست
برخیز ای پریّ کمانم، زمین که هست

مظهر پروردگار

از ابتدا قیامت او آشکار بود
آنکه بانویی که ممتحن کردگار بود

در بندگی خویش خدای بقیه بود
سرتا به پاش مظهر پروردگار بود

یک روز بین کوچه یک بار گریه گریه کردم
هر بار کوچه دیدم هی زار گریه کردم

یک بار پشت این در مادر برای یاری
آمد ولی نود شب با یار گریه کردم

زهرای من

به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟
چه کرده اند مگر با توان بازویت؟

به زور تیغ٬ دهان غلاف را بستند
که برملا نشود داستان بازویت

چادر نمازِ مادر

ِلکی زد و اشکِ تری پاشید از هم
شد خیس عکسِ مادری،پاشید از هم
گم کرد راهِ خانه را در آن شلوغی
گُم شد مسیر و معبری پاشید از هم

محبوبه ی حبیب خدا

حتی بریده شد به گمانم امان صبر
آری، نبود صبر علی در گمان صبر

تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست
این افتخار تا به همیشه از آن صبر

یا زهرا(س)

درک تو در تصور خلقت نیامده
شانت هنوز هم به روایت نیامده

ای از ازل مصور تصویر لایزال
آیینه ای به این همه قِدَمت نیامده

ای میوه معراج

ای میوه معراج چشم روشن تو
یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو
ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور
دست همه خورشید ها بر دامن تو

لطف زیاد فاطمه

می رسد از سوی تو لطف زیاد فاطمه
رزق و روزی مرا دست تو داده فاطمه

سود دنیا را نمی خواهم، دعایم کن فقط
ریخته در سفره من استفاده فاطمه

خمید قامت مادر

خمید قامت مادر عصای بابا شد
میان کوچه زمین خوردنش تماشا شد

هزار زخم حریفش نبود می دانم
کشان کشان که پدر رفت قامتش تا شد

دکمه بازگشت به بالا