شعر شهادت اهل بيت (ع)

خونِ پهلویش

شستشو دادم تنی را که فقط تبخیر شد..
در کنارش جسمِ من با غصّه ها تسخیر شد

پوستش بر استخوان چسبیده بود و وقتِ غسل
از خجالت… زمزمه های لبم تکبیر شد…

زهرای من

ای کفن پیچیده‌ برخیز و ببین احوالِ من
عنقریباّ دق کنم..رحمی نما بر حالِ من..

کودکانت را بغل کن تا نیافتادند ز پا..
باز هم سوسو بزن ای کوکبِ اقبالِ من

مرثیه خوان غربت کوثر

شب تا به صبح غسل تنم وقت می برد
آماده کردن کفنم وقت می برد
مانند دردهای دل تو شمردن
گل های سرخ پیرهنم وقت می برد

یا زهرا(س)

داد از این درد که اُفتاده به جانم ای داد
“من زمین خورده ترین مردِ جهانم ” ای داد

من جوانم تو جوان پیر شدی پیر شدم
زود می‌اُفتد از این غم ضربانم ای داد

کوثرترین زلال ولایت

کوثرترین زلال ولایت سلام بر…
تو؛ ای تمام هستی و جان پیامبر

بغضت شکسته تر نشود بیش از این که هست
برخیز ای پریّ کمانم، زمین که هست

مظهر پروردگار

از ابتدا قیامت او آشکار بود
آنکه بانویی که ممتحن کردگار بود

در بندگی خویش خدای بقیه بود
سرتا به پاش مظهر پروردگار بود

یک روز بین کوچه یک بار گریه گریه کردم
هر بار کوچه دیدم هی زار گریه کردم

یک بار پشت این در مادر برای یاری
آمد ولی نود شب با یار گریه کردم

زهرای من

به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟
چه کرده اند مگر با توان بازویت؟

به زور تیغ٬ دهان غلاف را بستند
که برملا نشود داستان بازویت

چادر نمازِ مادر

ِلکی زد و اشکِ تری پاشید از هم
شد خیس عکسِ مادری،پاشید از هم
گم کرد راهِ خانه را در آن شلوغی
گُم شد مسیر و معبری پاشید از هم

محبوبه ی حبیب خدا

حتی بریده شد به گمانم امان صبر
آری، نبود صبر علی در گمان صبر

تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست
این افتخار تا به همیشه از آن صبر

یا زهرا(س)

درک تو در تصور خلقت نیامده
شانت هنوز هم به روایت نیامده

ای از ازل مصور تصویر لایزال
آیینه ای به این همه قِدَمت نیامده

ای میوه معراج

ای میوه معراج چشم روشن تو
یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو
ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور
دست همه خورشید ها بر دامن تو

دکمه بازگشت به بالا