شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا مظلوم

بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم
افتاد اشک گرم تو بر گونه ی سردم

خورشید تو حالا شده رنگین کمان تو
سرخم… کبودم… سبزم و نیلی ام و زردم

فاطمیه

فاطمیه به خدا بزم خدای زهراست
روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست
یک به یک فوج ملائک به زمین می آیند
با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست

مادر

غرور چادر او شد شهید در کوچه
وقار پوشیه اش لطمه دید در کوچه

به درک لیله ی قدرش خیال هم نرسید
به او چگونه شهادت رسید در کوچه

غمِ زهرا

چنان که اهل بالا گشت آدم در غمِ زهرا
بهشتی نیست آنکس که نباشد آدم زهرا

خدایش هر چه زیبائیست را بر فاطمه داده
و خلقت را خلاصه کرده در سن کم زهرا

ای مادر حسین

ای مادر حسین چرا گریه می‌کنی
بعد از پدر تو صبح و مسا گریه می‌کنی

بودی سیاه پوش پدر ، بی پسر شدی
گشتی دوباره صاحب عزا گریه می‌کنی

آه! ای فاطمه

کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در

وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در

إذن عزا

هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم
تا فاطمه(س) را داریم محبوبه درگاهیم

از آتش دوزخ ما داریم امان نامه
از معجزۂ نام پُر برکتش آگاهیم

مدافع حرمم

تا کی مدافع حرمم بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری

مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری

من ماندم و

من ماندم و حالا کبودی های چشمت
باید چگونه آب ریزم پای چشمت
از زخم های نیلی ات شرمنده هستم
مخصوصأ از این زخم های پای چشمت

نرو زهرا

نرو زهرا ناله منو ببین
بی تو غم شده با قلب من عجین

نرو زهرا که تو خیلی جوونی
تو خودت گفتی کنارم میمونی

بال و پرش سوخت

الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت

الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت

ذره ذره سوخت

ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد

بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد

دکمه بازگشت به بالا