شعر شهادت اهل بيت (ع)

آخرین باب الحوائج

در حریمت یافتم شورِ صداقت بیشتر
آمدم اندوختم حُبّ ِ ولایت بیشتر
مایه ای اصلاً نبود ای نهمین سالارِ عشق
من گرفتم زیرِ پاهای تو قیمت بیشتر

غربت یوسف

بر شعله ی جگر، نم باران می آورند
باران نبود، دیده ی گریان می آورند
با هلهله کنار حرم دف نمی زنند
در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند

اَبَالهادی

رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی!
نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی!
دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی
کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی!

عشق من

كمتر از هيچم اگه زياد ميخوام
از خوده باب المراد،مراد ميخوام
ميدونم كمم نميزارن آخــه
حاجتامو از امام جواد ميخوام

روزه بودَم

زَهرى اُفتاده بجانم كه نمانَداثرم
دست وپاميزنم ونيست كنارم پدرم
جِگرم پاره شُد، اَمّا به دِلِ تَشت نريخت
خواهرى نيست مَرا لَختِه ببيند جِگرم

زوار امام صادق

هم گرفتاره امام صادقیم
هم عزادار امام صادقیم
وقتی‌روضه‌شعبه‌ای‌ازحرمه
ماها زوّار امام صادقیم

تعظيم شعائر

ماكه آزاده ترينيم چو در بند تواييم
مستمند اثر گريه و لبخند تواييم

صاحب اصلي افلاك همه خاك تواييم
ما اضافي همان آب و گِل پاك تواييم

يا شيخ الائمه

باز هم سوخته انگار درِ این کوچه
نمکی خورده به زخمِ جگرِ این کوچه

من از این کوچه از این راه بدم می‌آید
بس که شوم است همیشه خبرِ این کوچه

جعفري مذهب

شعر را دست بر روی سینه
می نویسم به احترام شما
جعفری مذهبم که دنیا هم
می شناسد مرا به نام شما

هیزمِ نمرود ها

میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیل‌الله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود

زمین از گریه‌ی نوح‌الائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود

نفس‌نفس‌زدنم

نفس‌نفس‌زدنم را حسین می‌بیند
جراحت بدنم را حسین می‌بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله‌های تنم را حسین می‌بیند

چه غربتی است

چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست

به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست

دکمه بازگشت به بالا