شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

راز مگو

دیشب فضا را غرق ِ سوز و ساز می کرد    

گه دیده را میبست و گاهی باز می کرد

دیشب علی با فرق تا ابرو شکسته    

می رفت نزد همسر پهلو شکسته

دیشب کنار حجره زینب زار می زد    

از فرط غم سر بر در و دیوار می زد

دیشب علی بوسید چشم مست عباس    

دست حسینش را سپرده دست عباس

دیشب علی با زینبش راز مگو داشت   

گویا سخن از بوسه ی زیر گلو داشت

دیـشب حکـایت از یزید و ملک ری بود    

صحبت ز قرآن خوانـدنِ بالای نی بود

 حسن فرح بخشیان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا