شعر عيد غدير خم

مَن یَمُت یَرَنی

به شب‌نشینیِ خورشید، سایه ها دوراند
اگر که نور تویی چشم‌های شب کوراند

نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو
میانِ سینه‌ی شخصِ رسول مستوراند

به غیرِ ذات، همه… هرچه بوده از آغاز
به پای بوسیِ دستِ دعات ماموراند

به ناودانِ طلایت چقدر می‌بارند
ملائکی که ز جنس لطافتِ نورند

به نوشِ شهدِ لبت، شش‌جهت شتاب آرند
ملائکی که به ظاهر شبیه زنبوراند

به شوقِ بوسه به تاکِ ضریح، لب‌هایم
چهار فصل پیاپی دخیلِ انگوراند

به خاکِ پای تو این‌ها که خاکمالِ تواند
یکی یکی به دیارِ خود امپراطوراند

دو تن ز خیلِ گدایانِ کوچه گردِ نجف
به قومِ خود به کلیم و مسیح مشهوراند

به روز واقعه تازه اگر اجازه دهی
پیمبران همه با قنبر تو محشوراند

غلام‌های غلامانِ قنبرت غِلمان
کنیز‌های کنیزانِ فضه‌ات حوراند

به وصله‌های عبایت قسم به ما بی تو
هرآنچه وصل شود وصله‌های ناجوراند

به انتظارِ تو از شوقِ “مَن یَمُت یَرَنی”
هزارها چو من اینجا به مرگ مسروراند

به زندگانِ سرِ دارِ باقی‌ات سوگند
که مردگانِ تو مشتاقِ نفخه‌ی صورند

 ظهیر مومنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا