اشعار آیینی

شیدایی

چندیست زیارتِ حرم می خواهم
از فاطمه احسان و کرم می خواهم

چندیست قدم زدن به عشقت بانو
در طولِ خیابانِ اِرّم می خواهم

کعبه ی دلهایی

تا خانه ام از عطرِ دلْ انگیز تو خالی ست
گُلهایِ تَـنِ باغچـه , مثل گُلِ قالی ست

پژمردگی چهره ی گُل را عجبی نیست
وقتی که قد سرو در این باغ , هلالی ست

آی سلطان

سر بازار عاشقی آقا , اشک نم نم چقدر می ارزد؟
وسط ازدحام گوهر شاد دل پرغم چقدر می ارزد؟

در بساطم نمیشود پیدا غیر آهی و اشک و تقصیری
قیمتش را خودت معین کن همه در هم چقدر می ارزد؟

لباس رزم

هرآنکس بوده با این آستان مأنوس تر بهتر
هوای نوکری اینجاست چون محسوس تر بهتر

به شوق عشق باید دل به دریای شهادت زد
دمشق از موج سربازانش, اقیانوس تر بهتر

انتقام علی

سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم

برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست

کرامت

دوباره در وسط راه بین جاده تو
نشسته ایم بنوشیم ما ز باده تو

چقدر جود و کرم هست بین این خانه
چقدر خوب و کریم اند خانواده تو

الحوراست

میشود قافیه هربار,به تکرار على
مینویسد قلمم حیدر کرار على
میدهد دست و قلم شعر گوهربار على
میرسد عاقبت این عشق به اجبار على

نامرد ها

یه دنیاست حرفای توی دلم
هنوزم تو سینه ام پر از اتیشه
یه چیزایی مردم میگن میشنون
شنیدن کجا مثل دیدن میشه

چهره شیرین

دمی که نیزه به قصد گزند می آید
خدا به پای خودش در کمند می آید

چکد ز کنج لبت لااله الاالله…
به حرف, زخمی مشکل پسند می آید

دم خیمه ها

آه از آن دم خیمه ها در اضطراب افتاده بود
حضرت سقا کنار نهر آب افتاده بود

هم امید تشنگان هم قوّتِ قلب حسین
هم تمامِ آرزوهای رباب افتاده بود

ای همسفر

ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم

باور نداشتم که به قبرت نظر کنم

ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید

با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم

روشنی دل

عاشق عشقم و دامان رضا می گیرم
من ناقابل از این راه بها می گیرم

رونقی نیست اگر در دل ویرانه ی من
میروم مشهد و از شاه صفا میگیرم

دکمه بازگشت به بالا